کد مطلب:316786 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:211

وقتی پول پنجاه سال عبادت را ندادم
در كتاب منازل الاخره شیخ عباس قمی به نقل از دارالسلام آورده است كه:

شیخ بزرگوار جناب حاج ملاعلی از والد ماجدش جناب حاج میرزا خلیل طهرانی قدس سره نقل فرموده كه:

من در كربلای معلی بودم و مادرم در تهران، پس شبی در خواب دیدم كه مادرم نزد من آمد و گفت: ای پسر من مردم و مرا آوردند به سوی تو و بینی مرا شكستند، پس ترسان از خواب بیدار شدم و چندی گذشت كه كاغذی آمد از بعض اخوان و نوشته بود والده ات وفات كرد و جنازه اش را به نزد شما فرستادیم.

چون جنازه كشها آمدند گفتند جنازه ی والده ی شما را در كاروان سرای نزدیك ذی الكفل گذاشتیم چون گمان كردیم شما در نجف می باشید، پس من صدق خواب را فهمیدم ولكن متحیر بودم در معنی كلمه آن مرحوم كه (بینی مرا شكستند) تا آنكه جنازه اش را آوردند كفن او را گشودم دیدم بینی او شكسته شده، سبب را از حاملین آن پرسیدم.

گفتند: ما سببش را نمی دانیم جز آنكه در یكی از كاروانسراها تابوت او را روی تابوتهای دیگر گذاشته بودیم مالها با هم لگدكاری كرده و جنازه را بر زمین افكندند شاید در آن وقت این آسیب به آن مرحوم رسیده دیگر غیر از این سببی برای آن نمی دانیم.

پس جنازه ی والدم را آوردم حرم جناب اباالفضل علیه السلام و مقابل



[ صفحه 91]



آن جناب گذاشتم و عرض كردم: ای اباالفضل علیه السلام مادرم نماز و روزه اش را نیكو به جا نیاورده الحال دخیل شما است پس برطرف كن از او اذیت و عذاب را و بر منست به ضمانت تو ای سید من كه پنجاه سال برای او روزه، و نماز بدهم.

پس او را دفن كردم و در دادن نماز و روزه برای او مسامحه شد و مدتی گذشت.

شبی خواب دیدم كه شور و غوغائی بر در خانه ی من است از خانه بیرون آمدم ببینم كه قضیه چیست؟ دیدم مادرم را به درختی بسته اند و تازیانه می زنند.

گفتم: برای چه او را می زنید؟

گفتند: ما از جانب حضرت اباالفضل علیه السلام مأموریم او را بزنیم تا فلان مبلغ پول بدهد.

من داخل خانه شدم و آن پولی كه طلب می كردند آوردم به ایشان دادم و مادرم را از درخت باز كردم و به منزل بردم و مشغول به خدمت او شدم.

پس چون بیدار شدم حساب كردم آن مقدار پولی كه در خواب از من گرفته اند مطابق بود با پول پنجاه سال عبادت پس آن مبلغ را برداشتم و بردم خدمت سید اجل آقا میرزا سید علی صاحب كتاب ریاض قدس سره و گفتم این پول پنجاه سال عبادتست مستدعیم لطف فرموده برای مادرم بدهید.



تا ساز دل به شور حسینی ترانه گوست

جان جهان به نغمه ی او گرم های و هوست



[ صفحه 92]



بگذر به كربلا كه پس از قرنها هنوز

از بوی و موی اكبر و عباس مشكبوست



داس خزان به باغ محمد گلی نهشت

آری فلك به آل نبی سخت كینه توست



طی كرد شاه دین ره اخلاص را به سر

از سر قدم كنند مقیمان كوی دوست



زینب زبان به خطبه گشاده است لاجرم

چشم حسین از سر نی مات روی اوست



سر را به سجده در دم آخر نهاد و گفت

از دوست هر بلا كه به من می رسد نكوست



یادی ز قد اكبر و اشك حسین كرد

«بیدار» چون بدید به سروی كه طرف جوست



شعر «جلیلی كرمانشاهی»



[ صفحه 93]